تکرار لحظه با شکوه مادر بودن...
وقتی خدا بی منت، این همه لطف به من می کنه... چقدر من روسیاهم و بنده ای ناسپاس. روزهای شیرین من کنار جگر گوشه هایم لحظه هایی است که باید برای لحظه لحظه اش سجده شکر به جا آورم. من این همه لطف را نمی بینم و این همه دلتنگی لحظه هایم را خط کشیده است... امروز برایم تلنگری بود وقتی که روز شمار بالای وبلاگ پسرم نوشته بود، امیرحسین جان ٤ سال، ٤ ماه، ٤ روز، ٤ ساعت، ٤ دقیقه و ٤ ثانیه با من زندگی کرده، منهای اون لحظه هایی که جز وجودم بوده و با من نفس کشیده... امروز این لحظه های باشکوه مادر بودنم دوست داشتنی تر شده است و این بار با تکرار لحظه ها... امیرحسین، عزیز دلم هر چند مادری مهربان برایت نباشم... ولی پسرم خیلی د...