امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

فتیله پیچ...

ایران... ایران... کشتی رو که امروز از تلویزیون نشون می داد ما هم پخش زنده کشتی رو در استادیوم خونمون داشتیم که به دلایل بووووووووق... و خشن بودن این بازی تشریف ببرید ادامه مطلب... ...
3 اسفند 1391

ماماااااان ...؟!

مامان می دونی من همه رو چند تا دوست دارم؟!... انگشت های قشنگش رو باز می کنه و ده تا رو نشون می ده... من همه رو ده تا دوست دارم. یادم میاد من هم همه رو اندازه ده تا دوست داشتم و یا به اندازه یک بغل احساس. مامان توی هیئت آقاها لباسشون رو در آورده بودند و حسین حسین می گفتند... شلبارشون رو در نیاورده بودند آآآ ... خانوم ها هم لباسشون رو در آورده بودند؟! شلوغ کرده دعوامون شده ... می گه : من الان دیگه با بابام در امانم... در امان... مامان من چای عسل می خوام چرا طولش می دی؟! موقع شام که میشه باید بدوام دنبالش تا یه لقمه بخوره. بعضی مواقع هم نمی خوره. حالاااا ... موقع خواب که میشه می گه ماماااان؟ چرا شب من گشنم میشه؟! من گشنم...
3 اسفند 1391

آقای سر آشپز

من وسایل آشپزی می خوام. من می خوام آشپز بازی کنم. همش کفگیر ملاقه مون وسط اتاق پخش بود تا اینکه مامان برای امیرحسین وسایل آشپزی گرفت. وقتی داشتیم می خریدیم آقای فروشنده به امیرحسین می گفت: مگه تو دختری؟؟ امیرحسین گفت: نه... من می خوام آشپزی کنم. الان دیگه قربونش برم... امیرحسین برای ما آشپزی می کنه. و به زور می گه حاضر شده بیا بخور... بیچاره بابا وقتی خواب بود قابلمه اش رو به زور چسبونده بود دهن بابا و می گفت: بیا بخور می خوااای از گشنه ای بمیری... ...
3 اسفند 1391

مادرانه

بعضی وقت ها که از همه جا خسته ای چقدر می چسبه، اون بوسه هایی که بر دستهایمان می زنی. احساس غرور می کنم. مادری می شوم شاد شاد ... پر از محبت... انگار دریای محبت است پسرم. شیطنت هایت را باور نمی کنم وقتی مهمانی می آید یا مهمان کسی می شویم ... وقتی هوای دود گرفته شهر دلم را تیره کرده... شیرین نبات حرفهایت خنده بر لبانم می نشاند و زنگار دلم را می روبد. بهار احساسم می شکفد و من دوباره می بوسمت. چشم انتظار روزهایی هستم که این دو گیلاس شیرین زندگی ام دست هایم را بگیرند و مرا به باور  بلند رویاهای قشنگ همیشه ام ببرند... کاش این خواب شیرینم زود زود برایم تعبیر شود.   باور می کنی یا نه؟!... ولی من هر روز عاشق تر می شوم. ...
3 اسفند 1391

پسرم ...کمی صبر کن!!

مادر... مادر... دلم می خواست همیشه کنارم باشد. ولی... می فهمم همیشه بند دلش پاره است. نگران و آشفته... چقدر عجول ...همیشه توی دلش رخت می شورند... دلش می خواهد تا نرسیده به خانه اش برگردد... نمی دانم چه می شود که هر کسی که قدم به خوابگاه می گذارد، دلش می گیرد...کسل می شود لابد... خوابش می گیرد... نیامده دلش برای خانه اش تنگ می شود....  پسرم همیشه تنهای تنهاست... و من مادری آشفته... کاش می شد من هم خانه ای داشتم تا وقتی دلم از در و دیوار غمگین اینجا می گرفت، دلم برایش تنگ می شد... . چقدر پاهایم درد می کند ... امروز من و امیرحسین بعد رفتنشان اشک هایمان را کشیدیم به کف بازار برلن. چقدر سرخوش بودند از خرید شبانه شان. امی...
20 بهمن 1391

بخاطر این همه خوشبختی سپاس.

چه احساس باشکوهی است مادر شدن و چه زیباتر وقتی خدا دست نوازش بر سرت بکشد و تو را مادر بخواند... و برایت همدمی چون یک دختر بخواهد. انا اعطیناک الکوثر... سوره کوثر، اجابت دعا... امروز من چقدرخوشبختم. دنیای آرزوهای من، دنیای کودکانه ام... هر روز با لباسهای رنگ رنگ عروسکهایم گره خورده بود و من مات و مبهوت دخترکانی می شدم که پیراهن گل گلی شان را در مقابل چشمانم تاب می دادند... خدااای من ... و من عاشق تر از هر روز نگاهشان می کردم.  چطور می توانم قدردان این همه لطف باشم. این همه برکت و نعمت... بهار که بیاید دلمان بهاری می شود با شکوفه های بهاریمان. هر روز بیشتر از قبل احساسش می کنم و عاشقش می شوم. قند توی دلم آب می شود... دلم می خو...
12 بهمن 1391

مادرت مست از نوازشهـای توســـــت.

  پســـرم،   برگ گلــــم، غنچه خوشرنگِ دلــــم دست خود را حلقه کن برگردنـــــم. خنده زن بر چشمهای خستـــه ام،  عشق تو آواز صبح زندگیســـت، مهر تو آغاز لطف و بندگـی اســـت. سر گذار برشانه هایِ مـــــادرت، بوسه زن بر گونه هایِ زردِ مــن. خانه ام سبز از صدای شادِ توســت، مادرت مست از نوازشهـایِ توســـــت.   ...
9 بهمن 1391