امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

تولد امیرحسین

روز تولد امیرحسین بابا امتحان داشت، پسرم خیلی دلش جشن تالاگوگ (تولد) می خواست. نمی گذاشت اون تزیین هایی که با بابا برای تولد نی نی زده بودند رو باز کنم. می گفت: برای تالاگوگ من نگه دار، همه برام کادو بیارند، بازشون کنم... بالا پایین می پرید و می گفت: بعد بگیم ، تالاگوگ مبارک، مبارک...  دلم نیومد امسال براش تولد نگیرم. با اینکه خیلی خسته بودم، روز بعدش تا ساعت ٦ صبح یه قابلمه بزرگ دلمه پیچیدم. بعد سالاد الویه با عمه درست کردیم... ژله... بابا هم اومدنی کیک و شمع و میوه گرفته بود. خواهر عمو صفدر از باکو برامون شیرینی فرستاده بود، باقالا... خیلی خوشمزه بود. دایی رضا با خانواده اش و عمه راضیه اینا و خاله معصومه و بچه...
12 ارديبهشت 1392

تولدتان مبارک شکوفه های بهاری من.

روزهای قشنگ ما با امیرحسین و کوثرم ... هر روز زیباتر و زیباتر می شود و من مادری می شوم شاد شاد... پر از احساس می شوم وقتی نگاهشان می کنم...و مادری می شوم عاشق تر از قبل... شیطنت های شیرین پسرم ... و نگاه معصوم دخترکم... خدا دستش را روی دلم گذاشته و برایم بهترین ها را خواسته است. دوست داشتن بی انتها... وقتی مهربان کوثرم دست های کوچکش را چنگ می زند به لباسم تا مبادا بیفتد، لحظه های تقلاکردنش برای شیر خوردن... گریه هایش...خنده های توی خوابش ... کش و قوس بزرگ شدنش... تحمل دل درد... چقدر بزرگی خدای من... این همه عظمت و بزرگی را چطور می شود نادیده گرفت... خلق الانسان من علق... دلم می خواد هر روز نگاه...
8 ارديبهشت 1392

تولد امیرحسین

    امیرحسین عزیزم ، خیلی دلم می خواست برات تولد بگیرم ولی کمرم خیلی درد می کرد می خواستم امسال بریم پارک و هر کسی هم خواست اونجا بیاد. هم بزرگ تره هم بچه ها می تونند بدو بدو کنند. ولی بابا، هواشناسی رو نگاه کرد و گفت امروز هوا ابریه و بارونی. اگه هم نباره هوا سوز داره. نه نه اینجاست کمکم کرد یه عالمه دلمه درست کردم. تا شب وقتی عمو و عمه و خاله معصومه اینا بیان دور هم باشیم و تولدت رو جشن بگیریم. از دیروز هم خیلی شلوغ شدی. همش اذیت می کنی. هی میگی مامان پس کی برام تالاگوگ (تولد)می گیری؟ امیرحسین جونم دیروز که رفتیم برات لباس بگیریم همش جلوی اسباب بازی فروشی ها می گفتی کامیون می خوااااام، گفتیم بیا برات دوچرخه می ...
8 ارديبهشت 1391
1