امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

من ازکوثر، سیرابم...

لحظه های باشکوهی است برای یک مادر ... وقتی زیباترین لحظه ها را با تمام دوست داشتن ها لمس می کند و وجب به وجب بزرگ شدنشان را هر روز متر می کند. من چقدر خوشبختم وقتی که اولین بوسه های دخترم را روی گونه هایم حس می کنم و پر می شوم از ناب ترین احساس. التماس دست های کوچکش وقتی که تو را می کشد تا در را باز کنی و او بی واهمه فرار می کند از خانه ای که برایش تکراری شده است. حتی قهر کردنش برایت شیرین است وقتی دست هایش را روی صورتش می گذارد و خود را به زمین می کوبد تا حرفش را به کرسی بنشاند، خنده های همیشه اش تو را مجبور می کند تا دستهای کوچکش را ساعتی بکشی که ردش تا ساعت ها بماند ... برق چشمانش تو را وادار می کند تا گونه هایش را ... وااای نگو نه... ک...
7 خرداد 1393

اولین دندون

پنجشنبه توی نمازخونه جشن انقلاب بود، داشتند به بچه هایی که تو مسابقه نقاشی شرکت کرده بودند جایزه می دادند به نقاشی امیرحسین هم جایزه دادند. برای کوثر هم یه بادکنک دادند . خیلی ساکت بود آروم توی بغلم همه جا رو نگاه می کرد. یه دفعه بادکنک ترکید ... هنوز ساکت بود... ترسیده بود، یهو زد زیر گریه. آروم نمی شد... برش گردوندم تا آرومش کنم. یه دفعه دیدم عزیزم دندونش یه کوچولو سفیدیش زده بیرون. خیلی ذوق کردم . دخترم داره دندون در میاره... بزرگ شده عروسکم. یادمه امیرحسین اولین دندونش رو یازده ماهگی در آورد درست 8 فروردین 89. کوثر هم 17 بهمن ماه 92 اولین دندونش رو درآورد. از بغلم پایین نمیاد همش دوست داره بغلم باشه. پاهاشم به پوشک حساسیت پیدا کرده...
21 بهمن 1392

تو بخندی همه چی خوبه بخند...

زیبا ترین لحظه ها برای من همین خنده های همیشه توست . قربون اون چشمات بشم که وقتی  دادا اشکتو در میاره بازم براش می خندی . وقتی خواب امونتو بریده بازم دادا می گی .به شکلک های دادا می خندی و دلت می خواد هر کاری اون انجام میده تو هم همراهش باشی و برات مهم نیست، این وسط دست و پات کشیده بشه و یه کوچولو دردت بیاد. دادا همیشه مواظبته و وقتی عصبانیه و قهر می کنه، بلند اعلام می کنه من با همتون قهرم ، با کوثر قهر نیستم.  عزیزای من خیلی دوستون دارم. ماشین بازی و یوری بازی تون خیلی قشنگه... وقتی می بینم امیرحسین تو رو هم بازی می ده و وقتی  بچه ای بازیت نمی ده امیرحسین قد می کشه دست به سینه هواتو داره و میگه نه بازیش ب...
13 بهمن 1392

دخترم...شکولاتم...

چقدر دلم تنگ شده بود تا دوباره احساس قشنگ مادر بودن رو دستی روش بکشم و از غبار دلتنگی جداش کنم و قاب تازه ای براش بگیرم ، رنگ رنگ ... زیبا و قشنگ ... چند وقتی دور بودم از تکرار مادرانه هایم ، ولی دخترم ... گاهی این دور بودن ، تلنگری است ، تا دوباره همه این لحظه های قشنگ رو قدر بدانم ، هر چند هیچ کس سراغی از تو نگیرد و دلواپس نبودنت نباشد... باکی نیست تا بوده همین بوده مادر... گاهی این دور شدنها تو را می سازد باور کن ... گاهی می شد خمار آن لحظه هایی می شدم که تکرار می شد ... هر روز ... هر روز... دلم برای همه این تکرارها تنگ شده بود، وقتی حضورت به تکرار، برای کسانی ملال آور می شود ... دلت...
1 آذر 1392

کوثر مهربونم...

      نیم سال گذشت ... 6 ماه بهترین روزها رو با تو تجربه کردم. دختر مهربونم، کوثر عزیزم... با خنده هایت هر روز بهاری شده ام، وقتی که می خندی برق چشمانت قند توی دلم آب می کند، وقتی توی روروئک ات می خندی و دنبالم میای بدو... بدو ... جیغ می زنی و صدام می کنی بلند بلند... چه حس قشنگی به من دست میده، دیگه داره باورم میشه داری بزرگ میشی.    نمی دونی چقدر ذوق می کنم وقتی کفش دوزکی روی موهای نازت می بندم ... دخترم... من ... چه حس خوبی دارم با تو...   6 ماهگیت مبارک.       عکس های کوثر در ادامه مطلب... ورق بزنید لطفا... ...
14 مهر 1392

سیب گلابم روزت مبارک.

لذت داشتن یه دختر رو اون وقتی حس می کنی که بهت آروم  نگاه نگاه کنه به روش بخندی و با ناااااز برات عشوه بیاد و بخنده ... نم نم ... ریز ریز... اون وقته که توی دلت قند آب میشه و دلت میخواد بچلونیش و این خوشمزه رو بخوری حسااااابی.   یعنی اون روزی میاد که کوثر برای دل تنگ مامانش...  نه ... یعنی اون روزی میاد که کوثرم جای خالی همه رو پر کنه... همه اون نداشته هام ... دوست داشتن هام... باورای خاک خورده ام رو دخترم گردگیری کنه و امیرحسین یه آبی دستم بده و جگرم از خنکای اون حااااال بیاد و دوباره بشم مامان مهربون خوش خنده... مامان تنها نباشم، دستمو بگیره و بگه مامان اصلا بلند شو ببرمت پارک ... ببرمت پیش یه عالمه ...
18 شهريور 1392

کلوچه خوشمزه...

انگار همین دیروز بود کوچولوی مهربون من دستش رو گذاشته بود توی دستم. انگار دنیا رو به من داده بودند... خدای بزرگ همه زیبایی ها رو جمع کرده و یه کوثر به من داده بود تا از دیدنش، بوسیدنش سیر نشوم...  به دل نگیر پسرم... ولی دختر یه چیز دیگه است... دختر که نباشه... چقدر غریبه مادر... چقدر خیره شده بودم به لباس های گل منگولی چین چینشون به گیسای بافته و تاب دادشون، گل سرهای خوشگلشون ...  قربونش برم پاهاش رو بلند می کنه و با دستهاش می گیره. می خنده بلند بلند... چقدر هم زود قلقلکش میاد وقتی می خوای ببوسیش خودشو جمع می کنه و ریز می خنده. اون وقته که شیطنت من و بابا گل می کنه... تا با خنده های شیرینش ... وقتی داداش بالا پای...
9 شهريور 1392

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی

                              تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی                        و بهترین غزل توی دفترم باشی                             تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید              &...
3 مرداد 1392

خنده شو قربون بشم...

چه احساس با شکوهی است مادر شدن و چقدر زیباتر، وقتی آرام در بغلش می گیری، نوازشش می کنی... می بوسی و سیر نمی شوی از مادر بودن ... تمام لحظه های سخت با خنده هایش شسته می شود و رنگ می گیرد دوباره حس مادر بودنت با خنده های نازش به تکرار... این دوست داشتن را با هیچ زیباترینی عوض نمی کنم.  راستی دعایت اجابت شده مادربزرگ... بهشت تو خونه منه... و من از حوض کوثر سیرابم. عروسک من داره بزرگ میشه... خانوم میشه... قربونش برم الان داره با خنده هاش دلبری می کنه. وقتی کنارش می نشینم خودشو لوس می کنه پاهاشو تکون می ده برای خودش آواز می خونه. راستی خوشگل مامان با باباش صحبت هم می کنه...هر چی دد دد...  بابا می گه کوث...
1 مرداد 1392