امیرحسین بالام .
گاهی وقت ها به احساس قشنگ و معصومانه یک کودک می توان قسم خورد... چقدر پاک و نجیب اند . با تمام شیطنت های هر روزشان با یک تلنگری شیشه احساسشان می شکند و زود با یک بوسه فراموش می شود. امیرحسین عزیزم مهربان پسرم ... با تمام شیطنت های همیشه ات دوستت دارم هر چند گاهی بی تاب می شوم . چند روز پیش کنارم نشسته بود مثل همیشه کارتون نگاه می کرد یه هو دیدم زیر چونه اش می لرزه هی دماغشو می کشه . نگاهش که کردم دیدم داره گریه می کنه . چی شده امیرحسین ؟؟ نگاهی به من کرد و می خواست که خودشو جمع کنه ولی سر می خورد اشک هاش از چشای شیطون بلاش... برگشت با پشت دست زود پاکش کرد و گفت این فیلم چقدر گریه داره، اشک آدمو در میاره. هنوز چونه اش می لرزی...