امیرحسین نماز می خونه.
امروز امیرحسین برای خودش سجاده پهن کرده بود و داشت نماز می خوند. البته قبله رو اشتباه وایساده بود. سجاده اش رو درست کردم . خدای من!! داشت دهنش رو تکون می داد و رکوع و سجده می رفت. چند بار هم قنوت گرفت. داشتم یواشکی نگاش می کردم. امیرحسین الله خوندش که تموم شد، اومده بود با من دست می داد بلند بلند می گفت مامان تموم شد. قبول باشه. قبول باشه... دویدم دوربین رو آوردم و گفتم بیا یه نمازت مونده، بیا بخون عکس بگیرم، نماز دومی دیگه الکی بود. بالا پایین می پرید، می خندید، منو نگاه می کرد... وقتی کتاب دعا می خونه، یه چیزی می گه که هنوز معنیش رو نفهمیدم. - پوسند گوس بد - این عکس ها رو هم به زور گرفتم. ...