مادر که می شوی...
مادر که می شوی بی شک گم می شوی در این همه احساس مادرانگی. مدتهاست گم شده ام... در احساس مادرانه ام. بارها و بارها غمگین شده ام ولی با شادی هایشان زنده می شوم. بارها افسرده تا شده ام ولی دوباره با خنده هایشان جوان شده ام.
وقتی غم غربت به یاد آن همه دوست دلگیرم کرده است بوسه پسرم روی گونه هایم مرا از آن همه خاطره باز هم می کشاند به دریای احساس مادر بودنم... وقتی شکوه کرده ام از اینکه کسی نیست تا با او حرف بزنم دست به سینه جلوی من قد کشیده و همه کسم شده که مامان با من حرف بزن. با من ... چقدر من بی لیاقت شده ام ... این همه کس کنار من بوده و من ... فدای این همه مهربانی ات بشوم عزیز دلم... چقدر غم باد زده بود دلم... خدایا من ناسپاس را ببخش... به شیرینی خنده های دخترم ... به احساس تمام پسرم... به مهربانی همسرم... .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی