دوست داداش
حسن پسر همسایمونه. بعضی وقتها می اومد با امیرحسین بازی می کرد ولی چند وقته رابطه شون شکر آبه. چند بار که مهمون داشتیم حسن هم اومده و با ما شام خورده... یه داداش کوچولو و یه خواهر 7 ماهه هم داره. برادرش حسین بعضی وقت ها بدون یا الله میاد خونمون و درو باز می کنه و میاد تو... دلمون هررری می ریزه. چند باری هم از حموم فرار می کنه و یهو میاد تو سالن... خیلی با نمکند. مامانش فردوس خانوم متولد سال 67 هستش، اهل نیجریه هستند. یه روز که مهمون داشتیم و حسن خونه ما بود، باباش اومده بود دنبالش، بچه ها همشون یواش یواش جیم شدند. حسن تکون نمی خورد. بعد دیدیم بابای امیرحسین داره به زور بچه های مهمونمون رو میاره توی خونه...
- چی شده؟
گفت: همشون پریدن جلو در تا بابای حسنو ببینند همچین نگاه می کردند که خجالت کشیدم... اونم گذاشت رفت.
- آره بچه ها ؟؟ این چه کاریه آخه؟؟
- خوب می خواستیم بابای خارجی ببینیم.
این هم یه نمونه از محبت های ما ...