امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

من نا مهربان شده ام .

1392/10/15 14:07
نویسنده : مامانی
1,318 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که من و امیرحسین لحظه های نابی کنار هم داشتیم همه چیز شیرین بود ، حرف زدنش، سر و صدا کردنش ... انگار همیشه منتظر بودم سکوت رو بشکنه و منو پر کنه از لحظه های مادرانگی... لحظه هایی که مامان صدا کردنش رو  هزار بار بله بگویم ، بالا و پایین پریدنش ... راستی ... حتی جیغ زدنش برایم شیرین بود . هر روز کلماتش رو می شمردم ، حتی از اشتباه گفتنش ذوق می کردم . هر روز هر روز برایم خاطره بود، نه که الان نباشد... هست ولی من ، مدت هاست نامهربان شده ام. دلم برای امیرحسین تنگ شده ... انگار دور شده ام ... بین من و آن همه دوست داشتن، بوسه های مکرر، آن همه لذت... علاقه و ... هر چند کوثر با آمدنش طراوتی به زندگی ام بخشیده ولی با آمدنش احساس تمام من نصف شده ... نصف ...نصف ، دلم برای همه احساس مادرانه ام که برای امیرحسین بود تنگ شده .

امیرحسین دوست روزهای دلتنگی من بود روزهای سختی که به خاطر داشتن امیرحسین بارها و بارها شکر کرده ام . اما من نامهربان شده ام ... روزهایی که کلماتش رو می شمردم امروز با فریاد ازش می خواهم که ساکت شود تا کوثرم لحظه ای آرام بگیرد، بارها و بارها ... دورش کرده ام ، تهدید کرده ام و ... و ... بشکند ... وقتی کوثر روی پایم خوابیده جایی برایش نداشتم تا تنگ در آغوشش بگیرم، از سر و صدا کردنش بارها خسته شده ام و تنها توی حیاط قدم زده ام ... من اعتراف می کنم ... من گاهی مادری خسته می شوم. من ... مرد کوچکم منو ببخش .

پسندها (1)

نظرات (8)

مریم مامان رادین
14 دی 92 4:28
وای دلم گرفت، انگاری یه چیزی ته گلوم رو فشار داد...
الــــــــيما
14 دی 92 16:06
چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟ نوشتن براي ثبت لحظه ها خيلي خوبه ها لطفا تجديد نظر كنيد
الهام مامان محیا
15 دی 92 13:24
راست میگی...ولی این برای همه ی مامانها پیش میاد... دلت نشکنه عزیز..به وقتش زیادتر از کوثر واسه امیر وقت گذاشتی الانم فقط کمی خسته شدی والا هیچ مامانی بدی بچه رو نمیخواد خوب الانم امیر بزرگ شده و شیطنت هاش بیشتر ... و ما هم که بی اعصااااااب!!!! ولی وب رو ترک نکن نیستی مامانی؟؟؟؟
مامان یزدان
18 دی 92 8:39
مامان آتنا
24 دی 92 9:39
امیر حسین الان کمتر از قبل به توجه تو نیاز داره. این مسئله هم کاملاً طبیعیه که مجبوری برای کوثر وقت بیشتری بذاری ولی اولاً اصلاً بخاطر این موضوع عذاب وجدان نداشته باش و خودت رو سرزنش نکن و دوماً این توجه کمتر نذار تبدیل به دور شدن امیر حسین ازت بشه. وقتایی که کوثر خوابه یا پیش باباشه تو میتونی با امیر حسین بیرون بری یا کارایی که دوست داره باهم انجام بدین. براش توضیح بده که بخاطر شرایط خواهرش و اینکه اون نیاز به مراقبت بیشتری داره تو مجبوری تا چند وقت کمتر با امیرحسین بازی کنی. همه مامانا با اومدن بچه دوم شرایط تورو دارن... مطمئن باش خیلی ممنون
مامان سردارک
16 بهمن 92 15:58
من تجربه خودم رو می گم. وقتی که بجه بودم. ما سه سال و 10 ماه با خواهرم اختلاف سنی داشتیم. من دوران بارداری مامان رو به یاد دارم و اولین روزی که خواهرم اومد خونه. دیگه چیزی به یاد ندارم تا 7 سالگی خواهرم. فقط می دونم که خواهرم رو دوست نداشتم. و اینکه مامان و بابا دیگه من رو دوست نداشتن. من می رفتم خونه مادر بزرگم و یک ماه می ماندم. فقط حس می کردم او مرا دوست دارد. خواهرم از من شیرین تر بود. تپلی و خوشگل و بسیار مهربون. و من هر روز بد اخلاق تر می شد. یادم هست چه بلاهایی سر مادر می آوردم. یادم هست گاهی مجبورش می کردم ازم عذرخواهی کنه و ... از بغلش پایین نمی آمدم. دایم نق می زدم. جیع جیع می کردم. و من 8 سال بعد وقتی 12 ساله شدم سعی کردم بیشتر خواهرم را دوست داشته باشم. به نظرم نصف این کارها به خاطر اینه که پسر هم فهمیده توجه ت نصف شده. استاد روانشناسی مون می گفت بچه اول جسادت رو می فهمه اما بچه دوم نه. حسادت بچه اول به بچه دوم مخرب و حسادت بچه دوم به اول سازنده است. سعی کن جتی اگر کوثر نخوابید و یا زود بیدار شد شما حواست به پسر باشه. مثل همون نقاشی وقتی پسر ببینه که شما هوای اونو داری خودش می گه به فکر خواهرم باش. خودش تا جایی که می تونه ساکت می شه وقتی ببینه از باهاش بودن کم نمی ذاری هر چند الان که مادر شدم می دونم اینها خیلی سختن. و مادرم می گه ما اونقوت ها اصلا بین شما فرق نمی گذاشتیم. خیلی ممنون عزیزم.چه جالب؟
مامان راضیه
29 فروردین 93 2:10
سلام عزیزم من خیلی اتفاقی وبلاگت و دیدم و این مطلبت و خوندم می خواستم یه کمک و نظر ازت بخوام خانومی من یه پسر 1سال و نیمه دارم و همه زندگیمه و کلی باهاش خوش میگذرونم تصمیم گرفتم یه نی نی دیگه هم داشته باشم البته الان نه یک سال دیگه ولی همیشه از همین احساسی که الان نوشتی می ترسم دلم می خواد همه چیزم و بذارم واسه پسرم می ترسم نتونم به دوتا بچه برسم اطرافیانم خیلی مخالفن اکثرا با بچه دوم میگن تو این اوضاع همین یکی کافیه می خوام ببینم نظر شما چیه که تجربه اش و داری دوست ندارم پسرم اذیت بشه چون خودم در کودکی خیلی ناراحت بودم از تفاوت هایی که احساس می کردم بین من و برادرم که بعد از من بود میگذاشتن خاطره بدی دارم از اون روزا واسه همین نمی دونم چه تصممیمی بگیرم !!! سلام .یه کم فرصت می خوام سر فرصت میام برات می نویسم/ببخش یه کوچولو سرم شلوغه. باشه عزیزم؟؟ سلام دوباره.خوبی مامانی؟ببخشید که دیر جواب می نویسم.می دونی یه احساس عجیبی هستش...ولی نه اینکه من امیرحسین رو فراموش کرده باشم حتی توجهم هم بهش کم نشده. ولی این بار با یه تفاوت کوچولو که من مادر یه بچه دیگه هم هستم.اینو باید هم من قبول کنم و هم امیرحسین.ولی از یه طرف برای امیرحسین خیلی خوب شده از تنهایی دراومده یه دوستی داره که فقط مطیع امیرحسینه و امیرحسین براش الگو شده...چقدر ذوق می کنم وقتی می خندند،وقتی امیرحسین مراقب کوثره و ... از این حرف های من خوف به دلت راه نده چون گاهی مادرها دلشون که می گیره یه چیزی رو باید بهونه کنند دیگه...البته شرایط هم فرق می کنه.اگه مادر یا خواهر و یا حتی دوستی کنارت باشه و خودت اعصاب آروم و دل نگرون نداشته باشی خیلی فرق می کنه اونوقت با بچه ها هم آروم تری. من بعضی وقت ها دلم از این خوابگاه می گیره و مامان بداخلاق میشم.ولی دلم باز هم بچه می خواد قد و نیم قد رو سر و کولم بالا برند و من ار خندیدنشون ذوق کنم و بخندم بلند بلند... می دونی دوست خوبم ... داشتن خواهر یا برادر خیلی خوبه.وقتی خسته هستی و دلت گرفته، وقتی حتی یه لحظه بهشون فکر می کنی آروم میشی و اونوقته که تلفن زنگ می زنه بدون اینکه به اون شماره نگاه کنی می فهمی که خواهرته و یا برادرت یهو دلش خواسته باهات صحبت کنه ... و اونوقته که اشک توی چشمات جمع میشه و خدا رو شکر می کنی که کسایی رو داری که به یادت هستن ...این احساس وصف نشدنی و محشری هستش. این حس رو بذار گل پسرت هم تجربه کنه...باور کن.نگران هیچ چی نباش به خودت برس مامان مهربون.
مامان راضیه
1 اردیبهشت 93 23:13
سلام عزیزم مرسی از توجه ات باشه عزیزم منتظر می مونم هروقت تونستی بیا برام بنویس می خونمت شاد باشی و موفق مامانه مهربون فرشته هاتم ببوس