امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

تو بخندی همه چی خوبه بخند...

1392/11/13 0:58
نویسنده : مامانی
1,183 بازدید
اشتراک گذاری

زیبا ترین لحظه ها برای من همین خنده های همیشه توست . قربون اون چشمات بشم که وقتی  دادا اشکتو در میاره بازم براش می خندی . وقتی خواب امونتو بریده بازم دادا می گی .به شکلک های دادا می خندی و دلت می خواد هر کاری اون انجام میده تو هم همراهش باشی و برات مهم نیست، این وسط دست و پات کشیده بشه و یه کوچولو دردت بیاد. دادا همیشه مواظبته و وقتی عصبانیه و قهر می کنه، بلند اعلام می کنه من با همتون قهرم ، با کوثر قهر نیستم.  عزیزای من خیلی دوستون دارم. ماشین بازی و یوری بازی تون خیلی قشنگه... وقتی می بینم امیرحسین تو رو هم بازی می ده و وقتی  بچه ای بازیت نمی ده امیرحسین قد می کشه دست به سینه هواتو داره و میگه نه بازیش بدیم آخه خواهرمه.

اون روز وقتی خونه آنا بودیم وقتی برای ثانیه ای روی پات وایستادی برای اولین بار...گل از گلمون شکفته بود. ذوق کرده بود بابا. چقدر بلند می خندید و برات دست می زد. باورم نمیشه چقدر زود بزرگ شدی دخترم.

بابا بابا گفتنت دلبری می کنه و اون وقته که بابا می خواد درسته قورتت بده و صدای خنده هاش می ره تا هفت خونه اون ورتر. وقتی از اداره میاد و امیرحسین می پره بغلش و کوثر بابا ... بابا کنان چهاردست و پا میره جلوی در و پای بابا رو می گیره تا اونم بغل کنه ، صداشون می پیچه توی سالن و همه گی با هم ذوق می کنند، اون وقته که من دلم می سوزه برای همسایه ها.

وقتی غلیظ ... آب ... آب میگی و سیر نمیشی از آب ، از شوق قندتوی دلم آب میشه و .... وقتی جیییس میگی و کنار می کشی از چای داغ  و بووووف بوووف کردنت همه و همه لحظه های قشنگیه که خنده روی لبهام می نشینه و یادم میاره که بگم خداااایا ... باز هم شکرت .

کاشکی این لحظه های خوب تمومی نداشت و  دلتنگی در خونه مون رو نمی شناخت تا همیشه من مامان مهربونی باشم برای فرشته هام.

 

بغلمژهمژهبغل

پسندها (1)

نظرات (10)

مامی پوریا
2 بهمن 92 15:24
خدا بچه های نازتو برات حفظ کنه عزیزم به وب گل پسرم سر بزنید
مامی امیرحسین
3 بهمن 92 23:25
آخي عزيزم...چقدر انرژي بخش بود اين پستت...خداي من کوثر چزود همه کارو ياد گرفته؟هم راه رفتن هم حرف زدن...خدا نگهش داره برات.فکر کنم نابغه باشه عزيز خاله. سلام.ممنون عزیزم
مهديه
7 بهمن 92 21:59
شدي اينهو تاب ميري و بر مي گردي شايدم سرسره ، گاهي بالاو گاهي پايين گاهي پر از انرژي و گاهي پر از ... شاد بودنتو عشقه
پریسا نجفی
11 بهمن 92 23:15
سلام دوست عزیزم خوبی ؟ ازسایتت خیلی خوشم اومد به منم سربزن اومدم برای دوستای خوبم که مادری نمونه هستند وبلاگی زنانه درست کردم که باب کارشونه اگر دوست داشتی ما را هم قابل بدون . راستی منو توی سایت قشنگت لینک کن و بهم خبر بده تا منم تو را توی سایتم قرار بدم ببخش و ممنون
مامان یزدان
12 بهمن 92 8:35
الــــــــيما
12 بهمن 92 9:53
خدايييش اي جان به اين خنده ي معصومانه زنده باشه الهي
سحر
13 بهمن 92 11:45
الهیییییییییییییییییییییییییییی. عزیزممممممممممممممم چه ناز میخندیییییییییییییییی. بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
لب خند خدا نرگس
14 بهمن 92 1:10
الهی همیشه خنده رولبات بمونه کوثر جان
خاله محمد صدرا
15 بهمن 92 10:41
سلام . چه فرشته های خوشگلی داری . با اجازه شما رو لینک می کنم اگه دوست داشتی به ما هم سر بزن
محدثه
20 بهمن 92 20:28
دختر نازت بزرگ شده ها