تو بخندی همه چی خوبه بخند...
زیبا ترین لحظه ها برای من همین خنده های همیشه توست . قربون اون چشمات بشم که وقتی دادا اشکتو در میاره بازم براش می خندی . وقتی خواب امونتو بریده بازم دادا می گی .به شکلک های دادا می خندی و دلت می خواد هر کاری اون انجام میده تو هم همراهش باشی و برات مهم نیست، این وسط دست و پات کشیده بشه و یه کوچولو دردت بیاد. دادا همیشه مواظبته و وقتی عصبانیه و قهر می کنه، بلند اعلام می کنه من با همتون قهرم ، با کوثر قهر نیستم. عزیزای من خیلی دوستون دارم. ماشین بازی و یوری بازی تون خیلی قشنگه... وقتی می بینم امیرحسین تو رو هم بازی می ده و وقتی بچه ای بازیت نمی ده امیرحسین قد می کشه دست به سینه هواتو داره و میگه نه بازیش بدیم آخه خواهرمه.
اون روز وقتی خونه آنا بودیم وقتی برای ثانیه ای روی پات وایستادی برای اولین بار...گل از گلمون شکفته بود. ذوق کرده بود بابا. چقدر بلند می خندید و برات دست می زد. باورم نمیشه چقدر زود بزرگ شدی دخترم.
بابا بابا گفتنت دلبری می کنه و اون وقته که بابا می خواد درسته قورتت بده و صدای خنده هاش می ره تا هفت خونه اون ورتر. وقتی از اداره میاد و امیرحسین می پره بغلش و کوثر بابا ... بابا کنان چهاردست و پا میره جلوی در و پای بابا رو می گیره تا اونم بغل کنه ، صداشون می پیچه توی سالن و همه گی با هم ذوق می کنند، اون وقته که من دلم می سوزه برای همسایه ها.
وقتی غلیظ ... آب ... آب میگی و سیر نمیشی از آب ، از شوق قندتوی دلم آب میشه و .... وقتی جیییس میگی و کنار می کشی از چای داغ و بووووف بوووف کردنت همه و همه لحظه های قشنگیه که خنده روی لبهام می نشینه و یادم میاره که بگم خداااایا ... باز هم شکرت .
کاشکی این لحظه های خوب تمومی نداشت و دلتنگی در خونه مون رو نمی شناخت تا همیشه من مامان مهربونی باشم برای فرشته هام.