همیشه مهربان...
چقدر واهمه دارم از روزهایی که نباشی ... من باشم و سایه ای خمیده و خاطره های دور ... چقدر نذر روزهایی می کردم که وقتی صبح بیدار شدم تو نفس بکشی ... و چقدر صلوات نذر ماندنت کرده بودم... شب که می شد هزار بار التماس می کردم خدایا مبادا... ولی آن روز رسیده بود... وقتی مرور می کنم هر روز... هر روز مهربانی هایت را... باورم نمی شود ... وقتی به خواب می دیدمت انگار توی خواب می دانستم که خواب می بینم نمی خواستم این لحظه های قشنگ تمام شود و من چشمانم را باز کنم و باز هم یتیم بابایم باشم و ... گریه می کنم ... واااای چقدر دلم برای مادرم تنگ شده ... مهربان و ... و باز هم مهربان... دلم برای مادرم تنگ شده ...
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی