امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

امیرحسین بالام .

1393/5/1 3:40
نویسنده : مامانی
1,620 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی وقت ها به احساس قشنگ و معصومانه یک کودک می توان قسم خورد... چقدر پاک و نجیب اند . با تمام شیطنت های هر روزشان با یک تلنگری شیشه احساسشان می شکند و زود با یک بوسه فراموش می شود.

امیرحسین عزیزم مهربان پسرم ... با تمام شیطنت های همیشه ات دوستت دارم هر چند گاهی بی تاب می شوم .

چند روز پیش کنارم نشسته بود مثل همیشه کارتون نگاه می کرد یه هو دیدم زیر چونه اش می لرزه هی دماغشو می کشه . نگاهش که کردم دیدم داره گریه می کنه . چی شده امیرحسین ؟؟ نگاهی به من کرد و می خواست که خودشو جمع کنه ولی سر می خورد اشک هاش از چشای شیطون بلاش... برگشت با پشت دست زود پاکش کرد و گفت این فیلم چقدر گریه داره، اشک آدمو در میاره. هنوز چونه اش می لرزید و خجالت می کشید از این که من اشک هاشو دیدم. بغلش کردم .توی کارتونی که پخش می شد، پسری دوستش داشت می مرد و اون پسر خیلی ناراحت بود. اون روز من نمی دونم چقدر بوسش کردم ... بغلش کردم ... ولی به احساس قشنگش غبطه خوردم.

بابا براش هلو انجیری گرفته بود و می گفت بیا بخور . امیرحسین سر یخچال بود . بابا اینها رو می برم بیرون بخورم ... این برای خودم این هم برای ابوالفرض ... بابا به امیرحسین می گفت نه باید خونه بخوری... حالا امیرحسین می گه بابا اینو میدم ابوالفرض... اونم بخوره ... مسلمونی اینه دیگه. قیافه بابا دیدنی بود وقتی یاد حرف امیرحسین می افتاد همش می خندید.

توی حیاط وقت افطار که میشه امیرحسین دست کوثرو می کشه و مراقبه و دست به سینه جلوی دخترها می ایسته و می گه آرشین بیا ببین این خواهر منه. عاشق امام جماعت خوابگاه حاج آقا موسویه.همیشه سر افطار کنارش میشینه. شب به من می گفت مامان انقدر دوست دارم یه روزی بپرم بغل حاج آقا . قربونش برم همیشه سلامش می کنه و حاج آقا بلند جوابش میده. بعضی وقت ها به خودم میگم ، بخاطر کارای امیرحسین و شیطنت هاش زیادی حساس شدم ... من هزار بار شلوغ تر از امیرحسین بودم ، وقتی یادم میاد چه آتیشی می سوزوندم ... حاضرم هزار بار امیرحسین رو بغل کنم و دستش رو ببوسم. باور کنید . گاهی وقت ها یادم میره بگم خدایا به خاطر این همه خوشبختی و نعمت سلامتی خودمون و بچه هام  ازت ممنونم .

 امیرحسین رو پیش دبستانی ثبت نام کردیم. همیشه از مدرسه و خانم معلم و دوستهای خیالیش حرف می زنه. جایزه هایی که قراره بگیره و از همین الان براشون خوشحاله. کاش من هم ذوق کودکانه داشتم و از همه چی لذت می بردم. حتی از یک چوب ساده و یا یک گچ برای نوشتن روی زمین ذوق می کردم و سر زود پیدا کردنش با بچه ها بحثم میشد ... چه دنیای ساده و قشنگی. کاااااش ... غمناک

 

پسندها (5)

نظرات (7)

صهبا
4 مرداد 93 17:42
ان شالله که مراتب علم و کمال رو تا درجات بالا طی کنه پیدا کردن پیش دبستانی خوب هم این روزها پروژه ای شده برای خودش!
مامان مهدا گلی
18 مرداد 93 11:50
مبارک باشه اولین قدمهای گل پسر به سوی علم.... و کوثر جونی چقدر نازه...دوستش دارم..میشه یه بوس از طرف من ‍؟ خدا حفظشون کنه...
مامانی
پاسخ
ممنون مهربون.
خاله زینب
4 شهریور 93 18:40
سلاااااام.عالی بود.خاله قربون گل پسر بااحساسش بره الهی.دوست داارم خاله
سعیده
10 شهریور 93 12:01
سلام خاله جون الهی من فدای مهربونی این پسر گل بشم'کوثر گولی هم بزرگ شده.خیلی دلم براتون تنگ شده بود خدا نکنه عزیزم .ممنون از حضور مهربونت
مامان وبابا حسین
16 شهریور 93 8:35
همیشه حس میکنم فقط دخترا شیرین هستند چون تا حال با پسر بچه زندگی نکردم چه بعنوان برادر ویا فرزند.ولی با خوندن خاطرات بعضی از پسر بچه ها مثل همین گل پسرمون امیر حسین ،نظرم عوض می شه بچه ها چقدر معصوم وپاک وبدون ریا هستند کاش ما بزرگتر هم ازشون یاد بگیریم . خیلی ممنون از لطفتون.
سمیه احمداشرفی
14 مهر 93 13:35
سلام منو لینک کن عزیزم
مامان نی نی
11 دی 93 12:00
سلام.وبلاگ قشنگی دارید. یه خواهشی ازتون دارم پسرم تو جشنواره عکس شرکت کرده، اگه امکان داره برای حمایت از اون لطفا عدد 88 رو به شماره 1000891010 پیامک کنید، پیشاپیش از لطفتون ممنونم.