تولدتان مبارک شکوفه های بهاری من.
روزهای قشنگ ما با امیرحسین و کوثرم ... هر روز زیباتر و زیباتر می شود و من مادری می شوم شاد شاد... پر از احساس می شوم وقتی نگاهشان می کنم...و مادری می شوم عاشق تر از قبل... شیطنت های شیرین پسرم ... و نگاه معصوم دخترکم...
خدا دستش را روی دلم گذاشته و برایم بهترین ها را خواسته است. دوست داشتن بی انتها... وقتی مهربان کوثرم دست های کوچکش را چنگ می زند به لباسم تا مبادا بیفتد، لحظه های تقلاکردنش برای شیر خوردن... گریه هایش...خنده های توی خوابش ... کش و قوس بزرگ شدنش... تحمل دل درد... چقدر بزرگی خدای من... این همه عظمت و بزرگی را چطور می شود نادیده گرفت... خلق الانسان من علق... دلم می خواد هر روز نگاهشان کنم، غرق مادرانگی شوم و مهربان باشم و صبور...
روزهای اول می ترسیدم ... از احساس لطیف پسر شلوغم... چقدر دلش می شکست وقتی نگاه ما زل می زد به قد و بالای کوچک دخترکم... چقدر بابا حسرت بغل کردنش را داشت... و دلم می خواست کودکم را کنارم بخوابانم و باز هم نگاه امیرحسین... چقدر سخت بود برای خودم ... همیشه وقت خواب دست های امیرحسین توی دستهای من بود، خوابش نمی برد تا دستم را نمی گرفت و حالا این منم که ...
همیشه توی ماشین بغلم می نشست، آن روزی که از پشت ماشین نگاهم می کرد و مامااااان می گفت، من گریه کردم. نمی دانم چرا... ولی پر شدم از اشک... دست خودم نبود. امیرحسین برای من توی لحظه های تنهایی یک دوست بود، یک همراه... تا دلتنگی های غربت را تا بابا به خانه برگردد حس نکنم. امروز روز تولد گل پسر شیرین زبونمه. هنوز یادم هست چطور مثل دردانه کوثرم، کوچک و ناز بودی پسرم. آن روز هم مثل این روزها پر بودم از احساس قشنگ مادرانه...
شکوفه های گیلاس باغ ما بزرگ می شوند، شیرین و شیرین تر... سرخ سرخ... خدایا مراقب شان باش.
تولدتان مبارک شکوفه های بهاری من