تولد امیرحسین
روز تولد امیرحسین بابا امتحان داشت، پسرم خیلی دلش جشن تالاگوگ (تولد) می خواست. نمی گذاشت اون تزیین هایی که با بابا برای تولد نی نی زده بودند رو باز کنم. می گفت: برای تالاگوگ من نگه دار، همه برام کادو بیارند، بازشون کنم... بالا پایین می پرید و می گفت: بعد بگیم ، تالاگوگ مبارک، مبارک...
دلم نیومد امسال براش تولد نگیرم. با اینکه خیلی خسته بودم، روز بعدش تا ساعت ٦ صبح یه قابلمه بزرگ دلمه پیچیدم. بعد سالاد الویه با عمه درست کردیم... ژله... بابا هم اومدنی کیک و شمع و میوه گرفته بود. خواهر عمو صفدر از باکو برامون شیرینی فرستاده بود، باقالا... خیلی خوشمزه بود. دایی رضا با خانواده اش و عمه راضیه اینا و خاله معصومه و بچه هاش اومدند... بعد شام بچه ها لحظه شماری می کردند تا کیک رو ببرند. بابا برای امیرحسین یه اسکوتر خوشگل خریده بود. امسال اولین سالی بود که امیرحسین خواهرش توی تولدش بود و پسرم تنها نبود. خیلی خوشحالم که به همه خوش گذشت. با اینکه خیلی خسته شدم، ولی خوشحالی پسرم و بچه ها برام بهترین خاطره شد.
بقیه عکس ها ادامه مطلب
از راست:
کوثر کوچولوی مامان، مریم، امیرحسین، امیرحسین مامان، زهرای عمه، زهرای دایی رضا، علی
خیلی دوستتون دارم...