امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

عروسک دو ماهه من

1392/3/20 0:55
نویسنده : مامانی
802 بازدید
اشتراک گذاری

قلب لالایی مادر لالااااایی... لالایی مادر لالااااایی... لالایی کوثر لالاااااایی...قلب

وقتی خسته می شوم از بی خوابی، وقتی به تنگ میام از دلتنگی، وقتی درد وجودم رو می گیره و زار میزنم از خستگی... یه چیزی توی دلم میگه، چی شده مادر؟ یادت رفته اون احساس قشنگ مادرانه؟! ببین چقدر زود می گذره ... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دستهای دردانه کوثرم و پیشانی گل پسرم رو بوسیدم... این روزای قشنگ وقتی تموم بشه، دلتنگ این روزها میشی... کاش تمومی نداشت این همه مادرانگی... وقتی  کودک معصومت توی بغل تو آرام می شود و چنگ می زنه به لباست تا خودش را در پناه تو بداند، التماسش برای اینکه باز برای چندین و چندین بار در آغوشش بگیری، شیر خوردنش... همه و همه زیباترین حسی رو به تو می ده که هیچ وقت نمی تونی به تصویرش بکشی.    

انگار همین دیروز بود که کوثر ٤٥/٢ kg رو بغلم گرفته بودم ... الان وزن گرفتنش را وقتی بغلش می کنم خوب حس می کنم مهربان کوثر من الان ٦٠٠/٤ kg شده. ٢٩ اردیبهشت، خاله مامان اومد و گوش های کوثرم رو سوراخ کرد. چند هفته ای طول کشید تا خوب بشه. کوثر مامان دیگه بزرگ شده... نگاهم می کنه،یه کوچولو می خنده، داداشی رو می شناسه با چشماش دنبالش می کنه... وقتی امیرحسین بالای سرش میاد و می گه: کوثر داداش داداش اینجاست، گریه نکن. با صدای امیرحسین آروم میشه. بیخود نیست که امیرحسین به کوثرش افتکار می کنه. انگار خواب نداره کوثرم، توی خواب هم حواسش به خواب من هست، همین که سرم رو روی زمین میگذارم بیدار میشه. وقتی خسته نگاهش می کنم، با التماس چشماش دوباره احساس مادرانه ام گل می کند. عروسک قشنگ من، چه خوبه که با منی مادر.قلب

بعدا نوشت:

دو روز پیش کوثرجونم تا صبح نخوابیده بود، ساعت ٧ صبح خوابید. دلش خیلی درد می کرد... شایدم خستگی راه بود، بابا براش یه نن نی درست کرد، دیشب خیلی راحت خوابید. امروز هم با امیرحسین بردیمش مرکز بهداشت واکسن زدند. دخترم ٨٠٠/٤ kg شده. قدش بلند شده... آخییییییی عزیزم... حاضرم تموم دردهای عالم رو بکشم... تا تو درد نکشی.دل شکستهماچ

خرداد 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آریا
20 خرداد 92 17:33
در پناه ایزد متعال باشند دردانه هایت
بهناز مامی یلدا و سروش
20 خرداد 92 19:28
ای جانم. خدا برات حفظشون کنه
مامانی درسا
22 خرداد 92 2:40
عزیزم مامانش حسابی هم نازه ماشاالله خوب به برادرش رفته خوشگل شده الهی دوتاشون رو ببوس


مامانی درسا ممنون که پیش ما اومدی.خدا درسا رو براتون حفظ کنه
سیدمهدی
22 خرداد 92 6:46
ای جاناااااااااااحیف پسر ندارم وگرنه از دستت میگرفتمااااااسلام مامان مهربون خوبی .میگم امیرحسین چی ؟حسودیش نمیشه که؟؟؟با آبجی کوچیکش کنار اومده؟


سلام.ممنون آقا سید.امیرحسین عاشق خواهرشه.فقط انقدر محکم بوسش می کنه که اشکش در میاد.
زهره مامان آریان
22 خرداد 92 8:51
واقعا احساساتت رو زیبا می نویسی.
همیشه هردو شون سلامت باشن البته در کنار شما


خیلی ممنون عزیزم.
مامان نیایش
22 خرداد 92 15:29
عزیزم ایشالا سالم باشی همیشه
خدا قوت مامانی
خدا خودش هوا ی همه مامان ها رو داره مگه نه
با همون عشق مادری که بهشون داده و وجودشون ر و پر کرده همه درد ها ی عالم رو از رو تنشون بر میداره ان شاالله
خدایا تن هیچ کوچولویی درد نکشه
در پناه حق باشید


همینطوره عزیزم.آمین.ممنون که پیش ما میای مهربون.
الی مامی آراد
23 خرداد 92 18:22
واای قربونش برم چه ماه


مامانی طهورا
25 خرداد 92 10:44
نااااااااااااااااااااااااااااازی
چقد دلم بچه اینقدی خواست



ایشالا ایشالا...
مامان بردیا
26 خرداد 92 0:45
سلام.نی نی قشنگی دارین.با تبادل لینک موافقید؟/