عروسک دو ماهه من
لالایی مادر لالااااایی... لالایی مادر لالااااایی... لالایی کوثر لالاااااایی...
وقتی خسته می شوم از بی خوابی، وقتی به تنگ میام از دلتنگی، وقتی درد وجودم رو می گیره و زار میزنم از خستگی... یه چیزی توی دلم میگه، چی شده مادر؟ یادت رفته اون احساس قشنگ مادرانه؟! ببین چقدر زود می گذره ... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دستهای دردانه کوثرم و پیشانی گل پسرم رو بوسیدم... این روزای قشنگ وقتی تموم بشه، دلتنگ این روزها میشی... کاش تمومی نداشت این همه مادرانگی... وقتی کودک معصومت توی بغل تو آرام می شود و چنگ می زنه به لباست تا خودش را در پناه تو بداند، التماسش برای اینکه باز برای چندین و چندین بار در آغوشش بگیری، شیر خوردنش... همه و همه زیباترین حسی رو به تو می ده که هیچ وقت نمی تونی به تصویرش بکشی.
انگار همین دیروز بود که کوثر ٤٥/٢ kg رو بغلم گرفته بودم ... الان وزن گرفتنش را وقتی بغلش می کنم خوب حس می کنم مهربان کوثر من الان ٦٠٠/٤ kg شده. ٢٩ اردیبهشت، خاله مامان اومد و گوش های کوثرم رو سوراخ کرد. چند هفته ای طول کشید تا خوب بشه. کوثر مامان دیگه بزرگ شده... نگاهم می کنه،یه کوچولو می خنده، داداشی رو می شناسه با چشماش دنبالش می کنه... وقتی امیرحسین بالای سرش میاد و می گه: کوثر داداش داداش اینجاست، گریه نکن. با صدای امیرحسین آروم میشه. بیخود نیست که امیرحسین به کوثرش افتکار می کنه. انگار خواب نداره کوثرم، توی خواب هم حواسش به خواب من هست، همین که سرم رو روی زمین میگذارم بیدار میشه. وقتی خسته نگاهش می کنم، با التماس چشماش دوباره احساس مادرانه ام گل می کند. عروسک قشنگ من، چه خوبه که با منی مادر.
بعدا نوشت:
دو روز پیش کوثرجونم تا صبح نخوابیده بود، ساعت ٧ صبح خوابید. دلش خیلی درد می کرد... شایدم خستگی راه بود، بابا براش یه نن نی درست کرد، دیشب خیلی راحت خوابید. امروز هم با امیرحسین بردیمش مرکز بهداشت واکسن زدند. دخترم ٨٠٠/٤ kg شده. قدش بلند شده... آخییییییی عزیزم... حاضرم تموم دردهای عالم رو بکشم... تا تو درد نکشی.