نمکدون مامان
لحظه لحظه عمرم باید خدا را شاکر باشم ،خدای مهربانی که این همه لطف به من داشته و بهترین ها را برایم خواسته است. امروز وقتی کوثر م داشت به طرفم می آمد و امیرحسین از سر و کول علی بالا می رفت ... وقتی لذت داشتن این همه خوشبختی را چشیدم ... اینکه من کودکم راه می رود ، می بیند ، صدایم را می شنود ... و حتی شیطنت می کند ... همه اینها نعمتی است که گاهی فراموش می کنیم شاکرش باشیم. خدایا به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
امیرحسین، نمکدون خوشگلم... من چقدر خوشبختم که هر روز قد کشیدن و بزرگ شدنت را به تماشا نشسته ام. روزها خیلی زود می گذرند و روزی همه این ها انگار خوابی می شود ملس... با تمام شیطنت ها و مهربانی هایش ... من برای داشتن ات به خود می بالم ، هر چند گاهی به تنگ آمده باشم از لحظه هایی که نمک ات زیاد می شود.
چند روز پیش وقتی از صندلی بالا پایین می پرید سرش محکم خورد به میزو باد کرد با وجودی که فوری یخ گذاشتم ولی تاثیری نداشت... من هم از فرصت استفاده کرده بودم و داشتم دعواش می کردم آره آدم حرف مامانشو گوش نکنه اینطوری میشه دیگه... با گریه می گفت خوووب من داشتم بالا پایین می پریدم کوثر بخنده ماماااان.... قربونت برم...حالا من پشیمون و ...
لطفا ورق بزنید...
خاک بازی امیرحسین خونه آنا جون
پسرم دیگه از شامپول نمی ترسه ببینید چشماش بازه...
امیرحسین ؟؟ امیرحسین ؟؟ بخند...
آفرین حالا شد...
اینم نقاشی امیرحسین:
ماشینه همه جا رو آلوده کرده ، اون پسر کوچولو داره توپ بازی می کنه ...خدا از آسمون یه سیب زرد براش انداخته تا بخوره.