بلند شو ... بیا دخترم...
وقتی مادر باشی، همه لحظه لحظه ها رو لذت میبری، شیرینی اش هیچ وقت دلت را نمی زنه ... و این همه خوشبختی دلت رو می بره و تو ... مادر ... باید یادت باشه شکرگزار باشی از دریای رحمتی که همیشه به تو سخاوتمندانه بخشیده است .
انگار همین دیروز بود دست های کوچولوشو بوسیدم از دیدنش دلم ضعف رفت... امروز کوثرم با دندان کوچکش همه چیز را گاز می زنه... روی پاهای کوچولوش می ایسته... وقتی قدم بر می دارد نه تنها من ، بابا و امیرحسین هم قدم های کوچکت را که می لرزه می شماریم بلند بلند ... یک... دو ...سه ... واااای افتاد... بلند شو بیا دخترم... و باز دوباره ... این بار لذت راه رفتن ... زمین خوردن هایش را ندید می گیره و بلند میشه و باز با پاهای لرزان ... یک ... دو ... سه ... پنج ... نه ... چقدر امروز دندون هام را روی هم فشار دادم تا فقط امروزگازت نگیرم عروسک خوشمزه من ...
کاش می شد این لحظه ها رو قاب گرفت ... می موند برای همیشه... من عاشق خنده های همیشه توام کوثر خوش خنده و مهربون من... قربون سینه زدنت بشم عزیزم... فاطمه جانم واللهی مظلوم است... جیغای بنفشی که می کشی، الو گفتنت، وااای وقتی گوشی رو تو گوش ات نگه می داری و حرف می زنی، خنده های بلند بلندت برای داداش، دست زدنت، بووووف بوووف کردن هات ... وصحبت کردن به زبونی که دادا فقط می دونه... و وقتی می خندی چال کوچولوی روی لپت منو مجبور به هزار هزار بوسه می کنه ... اما ببخش وقتی صورتت سرخ میشه و از این همه احساس به تنگ میای ...