امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 17 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

مادرانه ...

1393/4/14 3:58
نویسنده : مامانی
1,509 بازدید
اشتراک گذاری

 وقتی میام اینجا بنویسم، دلم میخواد سرشار از عشق باشم، یه مادر مهربون. کاش مثل این روزهای خوب لحظه هام همیشه با من مهربون باشه، اونوقت خدا نگاهی به من بکنه و یادم بیاره که من چقدر خوشبختم. این مهربون بی همتا نوازشم می کنه وقتی امیرحسین با تمام احساسش بغلم می کنه و باز هم مثل اون روزهای کودکی قاشق غذا حکم مسافرهایی میشه که همشون می چرخن و می چرخن و با هواپیمای امیرحسین مهمون خونمون میشن . مثل همون روزها... دلم خیلی خوشحاله خدا ... می خنده مهربون...

آآآی می چسبه بوسه های قشنگ کوثرم ... با خنده های ریز ریزش ... یواش و دزدانه روی گونه های گر گرفته بابا ... از تب تابستون .

آقا شده پسرم ... چقدر مهربون و دوست داشتنی. با تمام شیطنتش خیلی مهربونه با کوثر. دستشو می گیره و از سرسره می بره بالا ، و بغلش می کنه تا نیفته کوثر کوچولوی داداش و بعد با هم از پیچ سرسره سر می خورند و وقتی پایین می رسند می خندند و باز هم دوباره ... چقدر چشمای شیطون مهربونش منتطر میشه تا من و بابا این همه دوست داشتنش رو تشویق کنیم.

وقتی  امیرحسین خسته میشه از بازی . اصلا نمی خواد به روش بیاره . باز هم با تمام توان دوست داره به اندازه همه ساعت هایی که توی خونه خسته بوده خسته نباشه . وقتی به جایی می خوره و آخ بمیرم... کبود میشه دست و پاش ... انگار شفا میده بوسه های من ، یادش میره اون همه درد.

وای نمی دونی چقدر شیرینه حتی دعواهای خواهر و برادری. وقتی کوثر همه چی رو برای خودش می خواد و جیغ می زنه ... و به هیچ صراطی مستقیم نیست، وقتی راضی می کنی که امیرحسین خواهرشو آروم کنه ... و بعد با یک بهانه دیگه دوباره یه بلوا  میشه و این بار امیرحسین کوتاه نمیاد و من درمانده ... اصلا می خوام کوثرو ببرم خواهر ابوالفضل بشه ... خیلی اذیت می کنه... یا اذیتش می کنی ... این بار امیرحسین با گریه جلوی در مامان نه!!!! مال منه... خواهر خودمه... وااای اونوقته که باز هم چقدر روسیاهه ذغال.

من با بزرگ شدنشون لذت می برم . چقدر با شیرین زبونی های کوثر، جون می گیرم ... با بوسه های امیرحسین زنده میشم ... با خنده هاشون می خندم بلند بلند... فقط خدایا کمکم کن باز هم مهربون باشم .

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

حمیده
15 تیر 93 15:06
سلام مامانی به منم سربزن
خاله زینب
16 تیر 93 22:35
سلاااام.به به مامان مهربون چه عجب شما پست جدید گذاشتی دلم لک زده برا شیطنتاشون.خاله قربونشون بشه.مامانی منتظر عکسای جدید بچه هاممث همیشه عالی بود آبجی
سارای
27 تیر 93 14:05
مامان امیر حسین سلام/ خوبی؟ از شبنم خبر داری؟ مشکلی نداره؟ اوکه دیگه پست نذاشته... من دوست دارم بدونم چطوره؟ فاطمه جون حتما جواب بده... سپاس... پسر و دخترت خوشگلن.. خدا بهت ببخشه..
زهرا
31 تیر 93 17:34
سلام باجی گلم ترکوندی ها!عجب مطالب جالبی به امیرحسین بگونقاشیش عالی بودبوسش کن زودبیایددلتنگ اون دوتا وروجکیم