امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 15 سال و 6 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

عروسک دو ماهه من

  لالایی مادر لالااااایی... لالایی مادر لالااااایی... لالایی کوثر لالاااااایی... وقتی خسته می شوم از بی خوابی، وقتی به تنگ میام از دلتنگی، وقتی درد وجودم رو می گیره و زار میزنم از خستگی... یه چیزی توی دلم میگه، چی شده مادر؟ یادت رفته اون احساس قشنگ مادرانه؟! ببین چقدر زود می گذره ... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار دستهای دردانه کوثرم و پیشانی گل پسرم رو بوسیدم... این روزای قشنگ وقتی تموم بشه، دلتنگ این روزها میشی... کاش تمومی نداشت این همه مادرانگی... وقتی  کودک معصومت توی بغل تو آرام می شود و چنگ می زنه به لباست تا خودش را در پناه تو بداند، التماسش برای اینکه باز برای چندی...
20 خرداد 1392

دخترم یک ماهگیت مبارک.

دخترم واقعا فرشته است، با نگاه نازش دلبری می کند، خنده های توی خوابش، قند توی دلم آب می کند. دلم می خواهد هر روز، عطر بهشت را از تنش بو کنم. این معصوم کوچک، هنوز نیامده دل بابا را برده است... آن وقت است که من مادری می شوم حسود... خنده های قاه قاه بابا وقتی که کوثرم توی خواب می خندد، ذوقی که می کند... انگار اولین بارش است که صاحب کودکی شده است.  من چقدر بزرگ شده ام. وقتی حمام می برمش، وقتی شیرش می دهم، لباسش را عوض می کنم... وقتی نگاهش می کنم ونوازشش می کنم... هنوز باورم نمی شود. نگاهم به آینه که می افتد، دستم را به صورتم می کشم، خدااای من این منم؟؟!! وقتی امیرحسین مامان صدایم می کند، هنوز باورم نش...
14 ارديبهشت 1392

مهربان کوثرم ... سلاااااااام...

دلم می خواد بنویسم عاشقانه و مادرانه... م...ا...د... ر... مادر... کلمه ای بزرگ... به وسعت درد... وقتی صدای گریه هایش تمام وجودت را می لرزاند و با تمام دردی که می کشی نفس کشیدنش و صدای گریه هایش تو را شاد شاد می کند... و تو با تمام درد چشمانت دنبال کودکت می گردد تادر آغوشش بگیری و آرام شوی و فراموشت شود آن همه درد... و تو باز هم مادر شده ای. این بار زیباتر از قبل... دختری دلبر و دلربا... که خدا تو را نوازش کرده و به تو کوثری زیبا و مهربان عطا کرده است. انا اعطیناک الکوثر... مهربان کوثر من صبح روز ١٤ فروردین ١٣٩٢ ساعت ٠٥: ١٠ دقیقه بیمارستان شریعتی تهران دنیا اومد. چقدر امیرحسین مشتاق دیدن خواهرش بو...
1 ارديبهشت 1392

بخاطر این همه خوشبختی سپاس.

چه احساس باشکوهی است مادر شدن و چه زیباتر وقتی خدا دست نوازش بر سرت بکشد و تو را مادر بخواند... و برایت همدمی چون یک دختر بخواهد. انا اعطیناک الکوثر... سوره کوثر، اجابت دعا... امروز من چقدرخوشبختم. دنیای آرزوهای من، دنیای کودکانه ام... هر روز با لباسهای رنگ رنگ عروسکهایم گره خورده بود و من مات و مبهوت دخترکانی می شدم که پیراهن گل گلی شان را در مقابل چشمانم تاب می دادند... خدااای من ... و من عاشق تر از هر روز نگاهشان می کردم.  چطور می توانم قدردان این همه لطف باشم. این همه برکت و نعمت... بهار که بیاید دلمان بهاری می شود با شکوفه های بهاریمان. هر روز بیشتر از قبل احساسش می کنم و عاشقش می شوم. قند توی دلم آب می شود... دلم می خو...
12 بهمن 1391