یاد مادربزرگ
یادش بخیر مادر بزرگ مادرم (شهربانو نه نه) ... وقتی بچه بودیم. دلم می خواست همش خونه پدربزرگم باشیم. خیلی دعا می کرد. مهربون و نجیب. خیلی دوست داشتنی بود. خدا رحمتش کنه. وقتی پیشش بودم . می گفت دستاتو بذار زمین برام هابان هوبان می خوند. اوشودوم آی اوشودوم... اون موقع همشون رو حفظ بودم. با اینکه نمی دونستم معنی اینها چیه. الان وقتی برای پسرم اینها رو می خونم. غرق در خاطره ها می شم. غرق در سیل بچه هایی که با هم بازی می کردیم. دلم برای پسرم خیلی میسوزه . تنهای تنها. بچه هامون تنها با خودشون بازی می کنند وقتی دست ما رو می گیرند بیا بازی کنیم. البته شاید من اینطوری باشم. ولی اون موقع است یادم می افته وااای پسرم، مهمون داریم، شام درست نکردم. الان حوصله ندارم... و هزار هزار بهونه های دیگه. من مادر خوبی نیستم. من دعوات می کنم... ببخش منو. من اصلا مادر خوبی نیستم.منو ببخش.