بارون سلام...
امروز روز یکشنبه است. خیلی بارون میاد. تگرگ های ریز. انگار برف اومده. سیل بارون داره حیاط خوابگاه سعادت آباد رو خوب خوب می شوره.امیرحسین پنجره رو باز کرده . داد می زنه سلام بارون. سلام بارون. وقتی تگرگ ها رو می بینه میگه مامان بیا ببین داره برف میاد. امیرحسین از کنار پنجره کنار نمیاد.هی میگه مامان اجازه می دی پنجره رو باز کنم؟ !دستاش یخ یخ شده.
- میگه بارون نیا.
- امیرحسین چرا نیاد ؟ بذار بیاد داره درختها رو بیدار کنه.
- چه جوری بیدار می کنه؟ مامان برف برمیداره میندازه روشون بیدار میشن.
- آره عزیزم.
- مامان چه جوری برف میشه؟؟
- بارون که از اون بالا میاد پایین هوا سرده یخ می زنه، برف میشه.
- بارون دنده عبق میاد. برف میشه.
- یعنی چی ؟مگه ماشینه؟
آره و می خنده. داره می خونه بارونه بارونه خی.