چتر آبی
سه شنبه که داشتم از دکتر می اومدم. امیرحسین شما پیش بابایی بودی. بعدش با هم رفتیم سینما. اونجا خیلی خرابکاری کردی. ناراحت شده بودم. بابایی همش دلداریم می داد و می گفت: خودتو ناراحت نکن. بچه است دیگه. فراموشش کن. نصفه های فیلم رسیدم. بعد که فیلم تموم شد داشتیم از انقلاب می اومدیم. جلوی یه مغازه ای چتر می فروختند. رفتی اونجا وایسادی و گفتی مامان چتر می خوام. چتر آبی رو ورداشته بودی و می گفتی این سبزه، خوشگله. اینو می خوام. یه چتر دیگه بود عکس سوپر من روش بود هر چی گفتم این خوشگله بببین عکسشو قشنگه، گفتی نه این سبزه خوشگله. گفتم ببین امیرحسین این رنگش سبزه. نه خیر. رنگ آبی برای تو سبز و خوشگل بود. بالاخره اونو خریدیم. چترو باز کرده بودی روی سرت. همه داشتند نگات می کردند. از جلوی هر کسی رد می شدی می گفتی ببین من چتر دارم. همه خوششون اومده بود. می گفتند چترتو می دی به من؟؟ می گفتی نه. و می خندیدند. ای شیطون بلا. خوب شد حالا دیگه چتر بابا رو خراب نمی کنی.