مراسم تعمیر اسباب بازی
امروز من و امیرحسین مراسم تعمیر اسباب بازی داشیم. خیلی از اسباب بازی هامون خراب شده بودند، کلی چسب زدیم و باطری انداختیم تا تونستیم کمی رو به راهشون کنیم. اتوبوس فرمانش و آینه اش افتاده بود، ماشین درش افتاده بود. تفنگمون خراب شده بود. چرخ لوگومون پاره شده بود. هواپیمامون بالهاش در اومده بود... خلاصه همه رو تعمیر کردیم. داشتم بالهای هواپیما رو به زور می انداختم، دیدم امیرحسین وایستاده بالای سرم و با تعجب منو نگاه می کنه، گفتم ببین خرابش کردی، الان نمیره سر جاش. برگشت به من گفت: مامان داری اشتباه می اندازی، جاش اونجا نیست عبقه.
خداای من!!! راست می گفت. چقدر من به خودم فشار آورده بودم. کلی خجالت کشیدم. ولی فهمیدم امیرحسین من، قربونش برم خیلی با هوشه. کلی وسایل اضافه آورده بودم می خواستم بندازمشون بیرون. امیرحسین داشت با پسر همسایمون بازی می کرد، دعواشون شد و صادق رفت خونشون. امیرحسین مثل اوستا کارها باز هم اومد نگاهی به من و لوازم توی دستم انداخت. ورداشت گفت این مال لاستیک دوچرخمه... این مال اسکوترمه...این مال هامپامه (هواپیما) ... توی دلم خیلی خوشحال بودم و می خندیدم. خدایا به خاطر لطف بزرگت شکرت...شکرت...