امیر حسین جان امیر حسین جان15 سالگیت مبارک
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 25 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

شیطون بلای خود شیرین

1391/7/22 17:34
نویسنده : مامانی
659 بازدید
اشتراک گذاری

اون روزی که مرند بودیم خاله زینب یکی از شگردهای خودشو برای نرم کردن دل آدما یاد امیرحسین می ده و باعث شد که بابا زودتر بیاد پیشمون ... بابا دورت بگردم، قربونت برم ... بیا دیگه. اینا رو که امیرحسین به بابا می گفت، بابایی دلش غش می رفت...خندهقلب

شب ها وقتی دلش قصه می خواد و بابا خودش رو زده بخواب ...خواب  بابای عزیز... بابای عزیز...عااااااششششقتم ... و بوسه ای که امیرحسین روی گونه بابایی میکاره،ماچ بابا رو اگه هم توی قصر هفت پادشاه باشه، بیدار بیدار می کنه... و بابای خسته، قصه ای تعریف می کنه که طولانی بودنش داد منو در میاره... .

 وقتی دلت خوراکی خوشمزه می خواد، میای و به نه نه می گی : باشوا دولانیم بریم قاقا بخریم.( دورت بگردم بریم خوراکی بخریم.) نه نه هم سر از پا نمی شناسه وقتی بهش می گی،فدات بشم بریم مغازه؟!!! اون وقته که نه نه چادر به سر، زودتر از امیرحسین جلوی در خونه است.قلب

قلب قند عسلم ، پسر شیرین زبونم ما هم عااااااششششقتیم. قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله زینب
22 مهر 91 13:59
سلااااااااااامم0خاله فدای شیرین زبونیات بشه الههههههیی0عزیز دلمممی
مامان سانای
24 مهر 91 8:16
شیرین زبان زنده باشی الهی
سمیه حقیقی
24 مهر 91 17:17
سلام شما دعوتید به یه قصه قشنگ البته با تاخیر که از همین جا ازتون عذرخواهی میکنم امیدوارم که از این قصه خوشتون بیاد و دوست دارم از نظراتون استفاده کنم و شما مامان های مهربان هم میتوانید قصه زیبایتان را بفرستید تا با اسم شما در وبلاگ نمایش داده شود ما منتظر نگاههای گرم شما هستیم. http://mamanioman.blogfa.com/
نایسل
25 مهر 91 20:41
آخی عزیز دلم
زهره مامان آریان
9 آبان 91 0:45
واقعا با این زبون شیرینشون به هرچی میخوان میرسن. ماشالله