شیطون بلای خود شیرین
اون روزی که مرند بودیم خاله زینب یکی از شگردهای خودشو برای نرم کردن دل آدما یاد امیرحسین می ده و باعث شد که بابا زودتر بیاد پیشمون ... بابا دورت بگردم، قربونت برم ... بیا دیگه. اینا رو که امیرحسین به بابا می گفت، بابایی دلش غش می رفت...
شب ها وقتی دلش قصه می خواد و بابا خودش رو زده بخواب ... بابای عزیز... بابای عزیز...عااااااششششقتم ... و بوسه ای که امیرحسین روی گونه بابایی میکاره، بابا رو اگه هم توی قصر هفت پادشاه باشه، بیدار بیدار می کنه... و بابای خسته، قصه ای تعریف می کنه که طولانی بودنش داد منو در میاره... .
وقتی دلت خوراکی خوشمزه می خواد، میای و به نه نه می گی : باشوا دولانیم بریم قاقا بخریم.( دورت بگردم بریم خوراکی بخریم.) نه نه هم سر از پا نمی شناسه وقتی بهش می گی،فدات بشم بریم مغازه؟!!! اون وقته که نه نه چادر به سر، زودتر از امیرحسین جلوی در خونه است.
قند عسلم ، پسر شیرین زبونم ما هم عااااااششششقتیم.