قربونت برم...
امیرحسین عاشق سیب زمینی سرخ کرده است. مثل باباش. هر وقت سیب زمینی سرخ می کنم باید سهم بابا و امیرحسین جدا باشه... چون دیگه چیزی برای غذا نمی مونه.
یادم میاد یه روز قرار بود بریم حرم حضرت معصومه (س)... ناهار هم من قرار بود ماکارونی درست کنم. مهمون هم داشتیم، هر چی من سرخ می کردم امیرحسین می خورد ... اون روز من خیلی استرس داشتم . غذام هم دیر حاضر شد.
این عکس ها رو هم وقتی داشت یواشکی سیب زمینی می خورد، گرفتم ... اتفاقا مهمون داشتیم، قدش نمی رسید صندلی رو گذاشته بود زیر پاش، تا دستش برسه. خیلی ذوق کردم.
قربونت بشم عزیزم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی