مهربان کوثرم ... سلاااااااام...
دلم می خواد بنویسم عاشقانه و مادرانه... م...ا...د... ر... مادر... کلمه ای بزرگ... به وسعت درد... وقتی صدای گریه هایش تمام وجودت را می لرزاند و با تمام دردی که می کشی نفس کشیدنش و صدای گریه هایش تو را شاد شاد می کند... و تو با تمام درد چشمانت دنبال کودکت می گردد تادر آغوشش بگیری و آرام شوی و فراموشت شود آن همه درد... و تو باز هم مادر شده ای. این بار زیباتر از قبل... دختری دلبر و دلربا... که خدا تو را نوازش کرده و به تو کوثری زیبا و مهربان عطا کرده است.
انا اعطیناک الکوثر...
مهربان کوثر من صبح روز ١٤ فروردین ١٣٩٢ ساعت ٠٥: ١٠ دقیقه بیمارستان شریعتی تهران دنیا اومد. چقدر امیرحسین مشتاق دیدن خواهرش بود، ولی اون روز انتظامات بیمارستان نگذاشتند تا گل پسرم خواهرش رو ببینه. پسرم خیلی از دستشون عصبانی بود دلش می خواست لباس پلیس بپوشه وهمه اون ها رو دستگیر کنه. خاطرات بد بیمارستان بماند... شب با بابا خونه رو برای خواهرش تزیین می کنند و فردا خواهر امیرحسین به دیدنش میاد... امیرحسین صورت و دست های کوچولوی خواهرش رو می بوسید و نازش می کرد. می خواست فقط بغل اون باشه... عمو نوروز نی نی امیرحسین رو آورده بود. امیرحسین می گفت مامان چرا عمو نوروز نیومد آجیلایی که براش خریده بودیم بخوره؟؟
دلم گرفته بود... احساس می کردم امیرحسین یه جور دیگه شده بود به روی خودش نمی آورد. قربونش برم شلوغ مامان... انگشتهاش رو نشونم می داد و می گفت، الان مامان ما چهار تا شدیم ... و می خندید. کوثر مهربونم رو حموم کردیم... نه نه و مادرم پیشمون بودند... بعد حاج آقای موسوی امام جماعت خوابگاه اومدند اذان و اقامه براش خوندند. سر اینکه اسم اش زینب باشه یا کوثر چندروزی صبر کردیم و با اینکه بابا خیلی دوست داشت اسمش زینب باشه ولی اسم کوثر رو براش انتخاب کرد. ایام فاطمیه بود و با اجازه حضرت زهرا اسم دخترم رو گذاشتیم کوثر.
برای دیدن عکس ها بفرمایید ادامه مطلب...