امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 15 سال و 22 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

آرایشگاه

1391/2/3 15:40
نویسنده : مامانی
863 بازدید
اشتراک گذاری

امیرحسین امروز عصری بردمت اداره بابایی. بعدش که برگشتم توحیاط اداره شلوغ می کردی. هر چی هم که به بابا زنگ می زدم جواب نمی داد. از حیاط صدات می اومد. صدات کردم. گفتی مامان در قفله. وقتی بابایی اومد دیدم بله!!! امیرحسین خرابکاری کرده و باباجون حالش بد شده. موهات خیلی بلند شده بود. رفتیم آرایشگاه موهاتو کوتاه کنند. کلی باهات حرف زده بودیم. مذاکره کرده بودیم که بالاخره راضی شده بودی تا بریم موهاتو کوتاه کنیم. وقتی آقای آرایشگر پارچه رو دور گردنت می اندازه جیغ و داد کردی و گریه. بابا همش می خندید. گفتم ببین حسنی شدی می خوای هیشکی باهات دوست نمیشه، باهت بازی نمی کنند آ ؟ مامانی بیا. بابا گفت اگه بذاری موهاتو کوتاه کنند، قطار می خرم، اتوبوس می خرم، قبول نکردی.همون قطاری چند روز پیش سر خریدنش شهروند رو گذاشته بودی سرت، می گفتی اون قطار آشغاله رو نمی خوام. نمی خوام! به زور گرفتیمت و بردیم آرایشگاه. کلافه شده بودیم. گریه می کردی. بابا گفت برو اون اتوبوس رو مامان براش بگیر. اشک تو چشات، می گفتی مامان برو اتوبوس رو برام بگیر. دیگه گریه نکردی. لباس های بابا و امیرحسین پر از مو شده بود. وقتی اتوبوس رو برات آوردم. خوشحال شدی و دیگه چیزی نگفتی. آروم بغل بابا نشسته بودی و آرایشگر موهاتو ژل زد و شسوار کشید و موهاتو فشن کرد. بعدش اتوبوس رو بغل کرده بودی و به آقا آرایشگر گفتی ممنون. آ قا آرایشگر هم گفت امیرحسین موهاتو مثل موهای خودم کوتاه کردم، تولدت هم مبارک باشه.

 امیرحسین و جایزه اتوبوسیش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)