به نام پدر
قشنگی لحظه های کنار او بودن، صلابت صدایش، شیرینی خنده هایش، غصه ها و دردهایش، تمام لحظه لحظه های کودکی ام انگار خوابی شیرین بود. همیشه نگران نفس هایش بودم، وقتی می خوابید، نفس هایش را می شمردم، گاهی بی اختیار از ترس صدایش می کردم: آقا ، آقا جون... وقتی چشمان خسته اش را باز می کرد، تمام عالم با من بود، تمام خوشی ها، همه امیدها و همه آرزوهایم. ولی اینبار که صدایش کردم، چشمانش را باز نکرد.وقتی که رسیدم، بلند نشد مثل همیشه سلامم را هزار و سیصد بار جواب نگفت ... هنوز باورم نشده که... وقتی چشمانم را باز می کنم، انگار کابوسی تلخ دیده ام، دنیای تیره و تاریک.آرزو می کنم کاش همه این ها هر چند کابوسی تلخ، ولی خواب باشد، اما... کاش هیچ روز تولدی برایم نبود که روز مرگ عزیز ترینم باشد. همان روز، همان ساعت.
کاش کسی از این کابوس سرد و تنگ و تاریک بیدارم کند. کاش کسی این رویای تلخم را تعبیر خوش می کرد.کاش فقط یک بار دیگر در خانه مان را باز می کرد مثل همیشه شعری که کودکی هایم را زنده می کرد، برای زینب مان می خواند و من حسودیم می شد. کاش باز هم موسی الرضایمان کت و شلوار دامادی پدرم را بپوشد... وای ... شیطنت رسول مان... خنده های همیشه مان...کاش فقط یک بار دیگر صدایم کند و من برایش از توت ، خرما و سه تا سیب زرد بگویم.
خدایا بی قراری ام را ببخش. چقدر افتخار می کردم دخترش هستم، کنارش راه می روم، حرف می زنم، از دلتنگی هایم می گویم ... دلم خیلی برایش تنگ شده است. هنوز باورم نشده که دیگر نیست تا التماسش کنم ... همیشه برایت دعا می کنم، قول می دهم این بار فراموش نکنم امانتی را که شب به خدا سپرده بودم پس بگیرم و خدا... .
خوش به حالتان وقتی پدرتان در خانه تان را باز می کند، یک مشت محبت از جیبش در دستهایتان می ریزد تا دل تنگتان را مرحم گذارد. خوش به حالتان وقتی دلتان گرفت، خنده هایش آرامتان می کند، خوش به حالتان تا کنارتان هست باز هم فرصت دارید تا دستهای خسته اش را ببوسید، خوش به حالتان وقتی که به خانه کودکی هایتان می رسید، باز هم خستگی راه را آغوش گرم او، از جانتان می گیرد، خوش به حالتان هر روز برایتان روز پدر است.