امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

دخترم یک ماهگیت مبارک.

1392/2/14 23:47
نویسنده : مامانی
1,083 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم واقعا فرشته است، با نگاه نازش دلبری می کند، خنده های توی خوابش، قند توی دلم آب می کند. دلم می خواهد هر روز، عطر بهشت را از تنش بو کنم. این معصوم کوچک، هنوز نیامده دل بابا را برده است... آن وقت است که من مادری می شوم حسود...نیشخند خنده های قاه قاه بابا وقتی که کوثرم توی خواب می خندد، ذوقی که می کند... انگار اولین بارش است که صاحب کودکی شده است.چشمک

متفکر من چقدر بزرگ شده ام. وقتی حمام می برمش، وقتی شیرش می دهم، لباسش را عوض می کنم... وقتی نگاهش می کنم ونوازشش می کنم... هنوز باورم نمی شود. نگاهم به آینه که می افتد، دستم را به صورتم می کشم، خدااای من این منم؟؟!! وقتی امیرحسین مامان صدایم می کند، هنوز باورم نشده... این منم؟؟!! مرا صدا می کند؟؟؟!!! وقتی دخترم کوثر چنگ می زند به لباسم و با گریه تقلا می کند که شیرش را بخورد، با لبخندی که بر لبانم می نشیند باز باورم نمی شود، این منم؟؟!!!  چقدر زود دیر می شود... .

وقتی که یک ماه پیش کوثرم به دنیا آمد، نگاهم منتظر بود تا کودکی را که ماه ها انتظار دیدنش را داشتم به بغل بگیرم و بویش کنم.... و آن وقت پر از احساس شوم. وقتی پرستار بچه را به من داد تا شیرش بدهم ... وقتی نگاهش کردم هیچ احساس مادرانه ای پیدا نکردم. من دخترم را وقتی که دنیا آمد برای لحظه ای از دور دیده بودم... ولی نگاهش اصلا با من مهربان نبود... دور سرش قرمز شده بود. چقدر من شوکه بودم... و پرستار بد اخلاق. از من می خواست شیرش بدهم. ولی من نگاه آشنایی نمی دیدم. هیچ محبتی در من نبود. حتی یک ذره . با اکراه بغلش کردم و به زور شیرش می دادم. صورتم سرخ شده بود و از اینکه هیچ احساسی نداشتم گریه ام گرفته بود. این اصلا شبیه نگاه مهربان دخترم نبود... گفتم ، آخه اینطوری نبود؟؟!!! باز بداخلاق تر... یعنی تو بچه ات رو می شناسی... با حالت تمسخر خندید. نگاه همه مسخره بود. این زن ... دلم قبولش نمی کرد. این با احساس من فرق داشت من با اون زندگی کرده بودم. دنبال نشانه بودم... اوه اسمش؟؟؟ چسبی که یه دستش بود را برگرداندم.... بله!!! احساس من دروغ نگفته بود... این بچه مادرش کس دیگه ای بود. پرستاراز اینکه سینه ام را از دهان بچه کشیده بودم دعوایم می کرد... آن وقت یواش بی آنکه چیزی بگوید، بچه رو گرفت و زود دور شد... وقتی کوثرم رو آورد، انگار گمشده ام رو پیدا کرده بودم ... با اینکه کودکم رو بغل کرده بودم اما شوکه بودم... من به احساس مادرانه ایمان آوردم.قلبقلب

                          دخترم، مهربان کوثرم

  یک ماهه شدنت مبارک عزیزم.قلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

محدثه
15 اردیبهشت 92 15:51
چه دختر نازی خیلی بانمکه
زهره مامان آریان
17 اردیبهشت 92 8:41
ای جانم.یک ماهگیت مبارک.چشم بهم بزنی یکساله میشه. در مورد شیر دادن هم خیلی جالب بود.
علامه كوچولو
18 اردیبهشت 92 7:49
سلام يه ماهگي عروسك كوچولوت مبارك

ميگم به نظرت اون اتفاق عمدي بوده يا سهوي!!!اصلا چه اتقاقاتي ميفته؟




سلام.فكر نكنم عمدي باشه.ولي توي بيمارستان هاي دولتي كارهاي خدماتي هميشه صفر بوده.احتمال گيج زدن خدماتي ها خيلي زياده.فقط بايد يه جوري باهشون رفتار كني تا ازت حساب ببرند نه كه مثل من نتوني چيزي بهشون بگي.


مامان یلدا و سروش
20 اردیبهشت 92 13:26
سلام خانومی. بنابه دلایلی مجبور به جابجایی نتی شدیم. خوشحال میشم این خونه مجازیمون ور هم بلینکید
مامان یزدان
21 اردیبهشت 92 9:59
سلام گلم.عزیزم با یک مرورگر دیگه امتحان کن ممکنه باز بشه.
علامه کوچولو
21 اردیبهشت 92 21:00
سلااااااااااام امام محمد باقر علیه السلام فرمودند :اگر مومنی را دوست دارید آمدن رجب را به او مژده دهید عیدتان مبارک
علامه کوچولو
26 اردیبهشت 92 19:03
از رسول اکرم(ص) روایت شده که فرمودند: ” از نخستین شب جمعه ی ماه رجب غفلت نکنید چه آن شب را ملائکه “شب رغائب” نامند و آنچنان است که چون ثلث شب بگذرد در آسمانها و زمین ملکی باقی نمی ماند مگر اینکه درکعبه و حول آن جمع می شوند و خداوند به آنها خطاب فرموده ، گوید: ای ملائکه ی من ! هرچه میخواهید از من بخواهید … آنها گویند : پروردگارا !، حاجت ما این است که روزه داران ماه رجب را بیامرزی . خدای تبارک و تعالی فرماید : چنین کردم و مناسبتر آن است که هرکس این خبر را بشنود در این شب بر ملائکه درود بسیار بفرستد اَللُمّ عَجِّلِ لِوَلیِکَ اُلفَرَج . ما رو هم از دعای خیر خودتون محروم نفرماییدالتماس دعا
مامانی طهورا
28 اردیبهشت 92 17:07
چه احساس مادرانه عمیقی خیلی برام جالب بود
مامانی طهورا
28 اردیبهشت 92 17:09
مامانی عکسای دخملی رو زود زود بزار دلمون واسش تنگ میشه
مامان یزدان
30 اردیبهشت 92 9:10
خیلی ناراحت شدم. واقعا آفرین به شما با این حس زیباتون.حتما تنها بودید. چه اتفاق هایی می افته و چه سهل انگاری هایی از جانب پرسنل.
شلمان
30 اردیبهشت 92 14:30
اتاق کودکتان را متحول کنید وسیله ای شیک و تک برای کودک دلبندتان WWW.LASTKALA.COM
مامانی طهورا
4 خرداد 92 17:51
سلااااام عزیزم
حال احوال؟دخمل نازمون حالش چطوره؟


سلااااام مهربون.ممنون از احوال پرسی تون.خوب خوب...
ثمین
4 خرداد 92 20:59
سلام عزیزم همونطور که میدونید مدیریت نی نی وبلاگ ژورنال دنیای نفیسم رو مسدود کرده اگه لطف کنید و بجای دنیای نفیس سایتم رو یعنی مجله اینترنتی بانو لینک کنی ممنون میشم. www.saminbanoo.ir
مامان نیایش
15 خرداد 92 15:41
وای عزیز دلم یک ماهگیت مبارک الهی سالم باشی کوچووووووولو