تولد مریم
چند وقت پیش مریم تولدش بود اومده بودند خونه ما. خودش نمی دونست. رفتیم حیاط. امیرحسین و مریم و امیرحسین ما با هم بازی کردند. بعد من کیک درست کردم براش و ازش عکس گرفتم. امیرحسین خواب بود، خسته خسته. داشت موش و گربه نگاه می کرد خوابش برده بود.
ما دیروز رفته بودیم خونه عمه. بعد خاله معصومه زنگ زد و گفت بریم حرم امام. با عمه اینا رفتیم حرم. بعد زیارت و شام. بچه ها خیلی بازی کردند. دوچرخه سواری می کردند. خاله معصومه برای بچه ها کیک درست کرده بود. خیلی خوش گذشت. موقع برگشت امیرحسین طبق معمول غرق خواب بود. انقدر خواب بود که اصلا قصه مجیدی یادش نبود تا به زور چندین قصه خوابش ببره. وقتی اومدیم خونه. لباس هاشو که عوض می کردم دیدم بچه ام انقدر خودشو این ور و اون ور کوبیده، کل پاهاش زخم شده بود و از شوق بازی با بچه ها اصلا نفهمیده بود.عزیزم خیلی ماهی به خدا.