طلوعی نو - عید مبعث مبارک
بار دیگر او بود و تنهایی. او بود و خلوت چله نشینی اش. او بود و ندایی آسمانی. در آن خلوت تاریکی رکوعش را سنگ ها شاهد بودند و پیشانی به خاک ساییدنش را آسمان. دست به سوی آسمان طلب داشت. سینه ای برای گنجاندن درد غریبی اش. اما آن شب پلکان ستاره ها از رد پای جبرئیل نورانی بود. آن شب کسی بود که همدرد غریبی محمد باشد. کسی که صدایش خلوت شب انسانها را به هم زد.
بخوان...
بخوان به نام پروردگارت که خواندنت آموخت...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی