امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 15 سال و 12 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

متل متل توتوله

1391/4/11 12:37
نویسنده : مامانی
666 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز وقتی داشتم کارامو انجام می دادم امیرحسین یادم رفته بود... دیدم داره گریه می کنه و می گه: مامان سرم داره گیج می ره وقتی اومدم پیشش. گریه اش رو بیشتر کرد، بغلش کردم. گفت: مامان سرم داره گیج می ره، شربت پرتغال بده. خندم گرفته بود. گفتم واااای! بیا بریم شربت بدم. لیوان شربت دستش بود گفت: بیا بریم بخوابیم، سرم داره درد می کنه. اومدیم بخوابیم ... قصه... قصه بگو بخوابم. قصه پلنگ صورتی!! قصه که تموم شد. دیگه سر دردش یادش رفته بود. ای شیطون!!قلب

وقتی برای امیرحسین شعر می خونم، خوب خوب گوش می ده. ولی بعد چند روز اونو برام میاد می خونه. اتل متل توتوله رو براش خونده بودم. دستمو می زدم رو پاهاش و می خوندم. هر چی می گفتم مامانی حالا شما بخون. می گفت نه تو بخون... کتاب کوچولویی داره، اتل متل داره توش، اونو آورد و گفت برام بخون. می خواستم بخونم، خودش شروع کرد به خوندن...

متل متل توتوله                     گاو حسن چه جوره

نه شیر نه بستون               گاوشو بردن نبستون

یک زن کردی بستون             اسمشو بذار نرگزی

            دور کلاش قیمزی          

  آچین واچین زیاد پاتو بچین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

آبجی بزرگه
11 تیر 91 17:16
سلام امیرحسین کوچولو خوبی؟ خوش به حالت شعرای خوشگل بلد شدی آفرین امیدوارم منم زودی بزرگ بشم و شعر یاد بگیرم . مامانی مهربون شما هم تند تند براش قصه های مختلف بگین که امیرحسین ها همشون باهوشن
خاله
12 تیر 91 20:17
آی بق بقو بایدبرات قول خریداسباب بازی بدم که بخوای یه بارپشت گوشی براخاله که دلش لک زده براشیرین زبونیات بخونی.بذاردستم بهت برسه میخورمت تموم شی.