وقتی که مهمون میاد...
تا حالا شده با کسی رو در بایستی داشته باشی یا اولین بار باشه که خونتون بیان و دلت بخواد پیش اونا سنگ تموم بذاری... یه خانوم کدبانو... یه خونه تمیز ... یه پسر خوب و مهربون... ولی رشته بشه... ریش ریش بشه هر چی که بافته بودی... دلت می خواد همه چی جور جور باشه... ولی بدجوری ناجور بشه. دیدید بعضی وقت ها اتفاق پشت پشت اتفاق می افته وقتی بخواد مهمون بیاد... . از شب منتظر بود تا بیان و با پسرشون بازی کنه، دو سالی از امیرحسین بزرگ تر بود. محمد رو می گم ... انگار امیرحسین گوله آتیش شده بود. اصلا یه جا بند نمی شد... بالا و پایین می پرید... چقدر حساس بودند، به بچه هایی که خدا با هزار خواهش و تمنا بهشون بخشیده بود. امیرحسین کارایی انج...